باز با آن دیگری دیدم تو را
جای اخم و قهر خندیدم تو را
باز گفتی اشتباهت دیده ام
گفتمت باشد رفتنت انکار شد
باز این قصه ات تکرار شد
با رقیبان رفتنت انکار شد
آنقدر کردی که دیگر قلب من
از تو وازعشق تو بیزار شد
ذره ذره از پاکیت می کاستند
آن رقیبان یک شبت می خواستند
شب به مهمان خانه ات مهمان شدند
صبح اما از برت بر خواستند
آمدی گفتی پشیمانی دگر
زین پس اما پاک میمانی دگر
چاره نیست گفتمت توبه بر گرگان
گفتیم چون کوه ایمانی دگر
گفتمت باشد بخشیدم تو را
اخم باز کردم و خندیدم تو را
زین حکایت ساعتی نگذشت تا
باز با آن دیگری دیدم تو را
سلام
بابا کم از دلشکستگی بگو
ولی من بهت حق میدم چون دل آدمها رو خیلی ها میشکنن
موفق باشین
خدانگهدار
سلام .خسته نباشی .
مرسی که به کلبه ی تنهاییم سر زدی .
داستان اهل دنیا را به دنیا دار گوی
گوش من آزرده شد از جور این افسانه ها
گر که جویی روشنی، در خاطر بشکسته جوی
رونق مهتاب باشد در دل ویرانه ها
موفق باشی
سلام داداش
امیدوارم که منو یادت بیاد نمی دونم یادت موندم یا نه
خوش باشین
ممنون که اومدین
خدانگهدار
وبه جالبی ممنون که به من سر زدی