نمی خواستم مثل اشکاش یه روز از چشاش بیفتم
ندونستم زیر پاهاش سنگی بی قیمت و مفتم
آرزوم بود با وجودم مثل روحم آشنا شه
واسه فریاد غرورم بال پرواز صدا شه
چی شده اونهمه احساس اینو هرگز نمیدونم
دیگه بسمه شکستن نمی خوام عاشق بمونم
گم شدم تو شب چشماش بلکه عاشقم بدونه
واسه سر سپردگی هاش دیگه لایقم بدونه
اما امروز یه غریبه است که فقط می خنده
دل رو دیونه میدونه در رو دیونه میبنده
چی شده اونهمه احساس اینو هرگز نمیدونم
دیگه بسمه شکستن نمی خوام عاشق بمونم