برای تو مینویسم....

 



  

برای تو می نویسم که بودنت بهار و نبودنت خزانی سرد است  

 تویی که تصور حضورت سینه بی رنگ کاغذم را نقش سرخ عشق می زند  

 در کویر قلبم از تو برای تو می نویسم ای کاش در طلوع چشمان تو زندگی می کردم  

 تا مثل باران هر صبح برایت شعری می سرودم  

 آن گاه زمان را در گوشه ای جا می گذاشتم و به شوق تو اشک می شدم  

 و بر صورت مه آلودت می لغزیدم  

 ای کاش باد بودم و همه عصر را در عبور می گذراندم  

 تا شاید جاده ای دور هنوز بوی خوب پیراهنت را وقتی از آن می گذشتی در خود داشته باشد  

 که مرهمی شود برای دلتنگی هایم 

ای غریبه آشنا آن روز که جادوی نگاهت تار و پود قلب نازک مرا لرزاند

وجودم از پیله غم بیرون تنید می نویسم تا به تو بگویم

تو تک صدای گیتار خاطرات منی

ای نبض دوباره من با من بمان و بخوان که بی تو گلی پژمرده ام

این تنها گوشه ای از اوای دلم بود که بی بهانه تقدیم به تنها بهانه زندگی ام کردم