عشق را خط نزن

گناه تو همین بود نداشتن صداقت اما گناه من بود نکردن خیانت !

عشق را خط نزن

گناه تو همین بود نداشتن صداقت اما گناه من بود نکردن خیانت !

برنگشت.....



  رفت و چشمم را برایش خانه کردم بر نگشت

بس دعاها در دل دیوانه کردم برنگشت

شب شنیدم زاهدی می گفت او افسانه بود

در وفایش خویش را افسانه کردم برنگشت

زلفهایم را که روزی می ربود از او قرار

تا سحرگاهان برایش خانه کردم برنگشت

تا بداند در ره او با کسانم کار نیست

خویش را با دیگران بیگانه کردم برنگشت

این من مسجد نشین عاشق سجاده را

چند روز ی صاحب میخانه کرد و برنگشت    



 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد