عشق را خط نزن

گناه تو همین بود نداشتن صداقت اما گناه من بود نکردن خیانت !

عشق را خط نزن

گناه تو همین بود نداشتن صداقت اما گناه من بود نکردن خیانت !

شاید حق داشته...




سخت ترین دیدار.... دیدار اونی که به جای همه عشقی که بهش دادی یه قلب زخمی برات یادگار بذاره و تو نگاهش کنی و باز مثل روزه اول دلت بلرزه و حس کنی هنوزم دوستش داری .......بخوای همه تنهایی رو که به امید برگشت دوبارش تحمل کردی تو گوشش فریاد کنی اما حتی نتونی ........ به چشماش نگاه کنی که بفهمه با همه بدیهاش هنوزم با همه قلبت دوستش داری اما ببینی چشماش داد می زنه که دلش ماله یکی دیگس .... تمام روزهایی که تنها بودی




گذشت...

 

گذشت لحظه های با تو بودن

و در پائیز عشقمان

طعمی از دوست داشتن باقی نماند

چقدر زودگذر بود قصه من و تو

و در آن روز که دست بی رحم تقدیر

درو کرد گندمزار دلهایمان را

وتهی شد همه جا از عطر گل عشق

و در کوچ پرنده های غمگین

در آن کویر آرزو

شاعری دلشکسته و تنها

می نوشت شعری به یاد با هم بودنها

شعری برای خشکیدن گلهای عشق در مزرعه دوست داشتنها

قطره اشکی به یاد همه خاطره ها

 

گفتی و گفتم.

 

گفتی برو! گفتم به چشم!این بود کلام آخرین.

گفتی خداحافظ تو!گفتم همین؟ گفتی همین!

گریه نکردم پیش تو با اینکه پرپر میزدم.

با خون دل از پیش تو رفتم من بازی عشق تو را شاهانه باختم مثل بازنده خوب مردانه باختم.

همه ثروت من سفره ی درویش نفسم بود که به تو شاهانه باختم.

لبخند آخرین من دروغ معصومانه بود برای پنهان کردن داغ دل ویرانه ام.

من مات مات از بازی شطرنج عشق می آمدم شاه مهره دل رفته بود.

 

 

دیگه من دوست ندارم.

 

اون روزا که بودی با من عهد و پیمونو شکستی

منو تنها جا گذاشتی دل به یه غریبه بستی

من برات بازیچه بودم توی این دو روز دنیا

نقشی مثل یه عروسک ولی تنها خیلی تنها

دیگه من دوست ندارم تو برو از روزگارم

تو نخند به گریه ی من، من به تو شوقی ندارم

دیگه من چیزی ندارم که به پیش تو ببازم

هر چی بود سوختم و باختم دیگه من چی رو بسازم

برای این عاشق تنها از تو صد خاطره مونده

گریه هات هم یه دروغه دل من دستتو خونده

دیگه من دوست ندارم تو برو از روزگارم

تو نخند به گریه من، من به تو شوقی ندارم

انتظار...

 

هنوز در جاده انتظار نشسته ام،هنوز چشمانم را به آسمان بی کران دوخته ام،هنوز گریه هایم را زیر باران پنهان می کنم،باز روز دیگری فرا رسید باز در انتظارم که بیایی،بیا تا بیش از این نگاهم غریب نماند...

 

خیال نکن همیشه دلم برات میمیره

یه روزی بر میگردی که دیگه خیلی دیره

یه روز میای سراغم که خیلی وقته رفتم

هزار هزار بهونه از اون نگات گرفتم

این روز ها رو یادت باشه یه وقت نگی نگفتی

اون روزها دور نیست که باز هم به یاد من نیفتی

 

تو و من....



 

سالها پیش از این در بهاری زیبا در غروبی غمگین در سکوتی سنگین ما به هم

 

بر خوردیم

تو برای دل من آن غروب غمگین آن سکوت سنگین

من برای دل تو آن بهار زیبا

تو هزاران فتنه در نگاهت خفته من به دنبال نگاهت به بلا افتاده

روزها از پی هم , تو جدا از غم و فارغ از غم من و غم دست به هم از گذرگاه

 

زمان می گذریم

تو سراپا شادی غرق در نغمه این آزادی فارغ از سلسله بند نگاهت بودی

دل بیچاره من , در بهاری زیبا , در غروبی غمگین , در سکوتی سنگین

بی خبر گشت اسیر

من در اندیشه آن فصل بهار در زمستانی سرد , با دلی رفته ز دست زیر لب می گویم

کاش می شد به تو گفت : تو تنها نفس شعر من , تو تنها امید دل نا امید من

کاش می شد به تو گفت : تو بمان , دور مشو از بر من , تو بمان تا نمیرد دل من

حیف می دانم من تو همانگونه که بود آمدنت

در بهاری زیبا , در غروبی غمگین , در سکوتی سنگین

دل مجنون مرا زیر پا می نهی و می گذری